Photo: helea.pusta/depositphotos.com
من عاشق شدم و این در ابتدا شبیه جادو بود
ترجمهای از خانه امن
بعد از گذشت ۳ ماه از شروع رابطه یک سوتفاهم باعث شد دوستدخترم واکنشی افراطی نشان بدهد، بر سرم فریاد بزند و فحاشی کند.
من میدانستم که باید این رابطه را ترک کنم چون به احساسات من هیچ احترامی گذاشته نمیشد. او نه میخواست و نه میتوانست به من و تجربههایم گوش بدهد. فوران خشم و واکنشهای شدید و افراطی حتی در مورد چیزهای کوچک ادامه داشت. همیشه چیزی وجود داشت که او بخواهد بابتش عذرخواهی کند اما رفتارش تغییری نمیکرد. اگر میخواستم چیزی را به رویش بیاورم و با آنها مقابله کنم او بیمحلی میکرد. موقع عصبانیت چیزها را پرت میکرد و برای من اینطور بود که باید روی پوسته تخم مرغ قدم بگذارم.
دوست دخترم، دوستان و خانوادهام را به باد انتقاد میگرفت و وقتی میگفتم از او میترسم مرا احمق و احساساتی میخواند.
اگر میگفتم میخواهم ترکش کنم به خودش صدمه میزد. میفهمیدم که او بیمار است اما دو سال طول کشید تا متوجه شوم نمیتوانم چیزی را درست کنم.
من دائما بخاطر تهدیدها، فوران خشم و تغییرات خلقیاش دچار ترس بودم و احساس میکردم تحت کنترل او هستم.
چه کردم؟
۱۸ ماه تحمل سواستفاده و فروخوردن خشم و ناراحتی کار را به درگیری فیزیکی میان ما دو نفر رساند. من فقط میخواستم او معقول باشد. موقع درگیری برای مدتی گلویش را فشار دادم اما همان موقع فهمیدم که از خطوط قرمز عبور کردهام. اینکه تمام درد و رنجم را برای خودم نگه داشتم باعث شد رفتار فیزیکی نامناسبی داشته باشم و خلاف ارزشهای درونیم رفتار کنم؛ و این چیزی بود که در نهایت باعث شرمندگیم شد و اعتماد به نفسم را نابود کرد. من از جمع دوستانم بیرون رفتم و دچار افسردگی شدم. زنی با اعتماد به نفسی چون من وارد یک رابطه شده بود و اجازه داده بود تحت کنترل دیگری قرار بگیرد.
چگونه وضعیت را تغییر دادم؟
من به دوستم میگفتم اگر رفتارش تغییر نکند ترکش خواهم کرد. تا جایی که لازم بود رابطه را ادامه دادم اما یک روز نزاع دیگری مرا واقعا شرمنده و درمانده کرد. دعوا در یک مکان عمومی اتفاق افتاد. همانجا بود که فهمیدم همه چیز تمام شده است. چند روزی از او فاصله گرفتم و بعد به او زنگ زدم و گفتم همه چیز تمام شده است و من دیگر به این رابطه برنمیگردم. ما پیش از این با هم به مشاوره میرفتیم واگرچه بسیاری از رفتارهای خشونتآمیز دوستم تغییر کرده بود اما زخمهای من التیام نیافت. من این احساس ناخوشایند را داشتم که تحت کنترلم؛ چیزی که آن را نمیخواستم
چه چیز مرا قویتر کرد؟
وقتی دیگران از من درباره رابطه و میزان سلامت آن میپرسیدند نمیتوانستم مشکلات را انکار کنم. دوستانم نگران سلامتیم بودند و من از آنها درخواست کمک کردم. ابتدا باید سعی میکردم با خودم صادق باشم و زمانیکه حال بهتری پیدا کردم انگیزه ترک رابطه در من ایجاد شد. نزدیکان و دوستانی داشتم که مرا قبل از این رابطه میشناختند و میدانستند که این رابطه با من چه کرده است.
به کسی که در معرض خشونت است چه میگویم؟
خودت را سرزنش نکن. من هرگز گمان نمیکردم در یک رابطه خشونتآمیز قرار بگیرم اما این اتفاق افتاد. بعد از آن فکر میکردم دیگر نمیتوانم از این رابطه بیرون بیایم چون بسیار ترسیده بودم و احساس میکردم در رابطه گیر افتادهام. اما نکته اساسی این است که باید با خودتان صادق باشید. یک نفر میتواند به شما بگوید چقدر دوستتان دارد اما عشق باید در عمل اثبات شود.
شما شایسته بهتر از این هستید. همه کسانی که در معرض آسیب قرار میگیرند در خود معدنی از طلا دارند و باید مسیر بهبودی را طی کنند. رفتار خشونتآمیز از سوی دیگری هیچ وقت اشتباه شما نیست.