Photo: mangostock/depositphotos.com
اسفندیار کیانی
شاید تعریف خشونت و همینطور خشونت خانگی، یکی از دشوارترین جنبههای حقوقی خشونت خانگی باشد. همانطور که فهم بشر از خشونت و مصادیق آن، در سدههای اخیر عمیقتر شده و خشونت (خانگی) را دربردارنده امور روانی و ذهنی نیز میبیند، در حالی که در گذشته به سختی اینگونه امور را میتوانستیم ذیل خشونت بررسی کنیم[۲]. امروز هم هر تعریف و فهمی که از خشونت خانگی وجود داشته باشد، بیگمان دارای کاستیهاییست.
فهم حقوق از پدیده خشونت خانگی هم از این قاعده جدا نبوده است. آنچه در تعاریف خشونت خانگی تا امروز در حقوق به دست داده شده است، تجربه خشونت را به تعاریف کلی فُرو کاسته است. برای نمونه، اگر به زنی افغانستانی که در ایران یا پاکستان در خانهای کار میکند، تعرض جنسی بشود، نه در دادگاه و نه در مراحل تحقیق، به سایر واقعیتها، مانند مهاجر بودن یا نبودن آن زن، ازسوی قاضی و دادستان و نیروی پلیس توجهی در خور نمیشود.
از این نویسنده بیشتر بخوانید:
تحلیل قانون اروپا در مورد خشونت خانگی
ایدههایی اروپایی برای قانونگذاری علیه خشونت خانگی
روشن است که در نمونه بالا، زن به دلیل شرایط اجتماعی (پناهنده یا مهاجر بودن) بیشتر و راحتترمیتواند موضوع خشونت قرار گیرد.[۳] این بدان معناست که در کنار “زن بودن” قربانی، مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز در پدیده خشونت خانگی، نقش بسیار پررنگی دارند. بنابراین چه در مقام قانونگذاری و چه در شیوه رسیدگی به پروندههای خشونت خانگی از سوی قضات و وکلای پرونده، نباید اینگونه جنبههای “تجربه خشونت” را نادیده گرفت. این نگاه به پدیده خشونت خانگی به ما میآموزد که این پدیده را تنها در چارچوب “جنس” نبینیم و برای فهم بهتر واقعیت نسبت به سایر جنبههای خشونت آگاه باشیم.
نمونهای که در بالا بیان شد، تنها نمونه در این مورد نیست. با همین استدلال میتوان فهمید که چطور، مثلا زنان آفریقاییآمریکایی، بیش از زنان سفیدپوست مورد ظلم و خشونت خانگی بودهاند، چرا که مساله “نژاد” هرگز در “تقاطع” با “جنسیت” و خشونت مبتنی بر آن دیده نشده است و این دو، یعنی نژاد و جنسیت هر دو جداگانه مورد توجه بودهاند. در واقعیت و بنا به تجربه زیسته خشونت، این دو—و سایر جنبههای زندگی اجتماعی—با هم و در یک لحظه اتفاق میافتند. در واقع در همین “تقاطع” بین امور مختلف است که خشونت، بهطور خاص خشونت خانگی، ممکن میشود.
این مفهوم، یعنی “میانگونگی” از سوی کیمبرلی کرِنشا، استاد فمنیست حقوق در آمریکا، در آغاز دهه نود میلادی، برای پرداختن به کاستیهای فهم و تعریف حقوق از خشونت علیه زنان پیشنهاد شد.[۴] به بیان ساده، با عینک میانگونگی، جنبههایی از حقیقت و واقعیت خشونت برای جامعه، افراد، و قانون روشن میشود که بیشتر جداگانه—و نه در ارتباط با یکدیگر— مورد بررسی قرار میگیرند. بنابراین میتوان استدلال کرد که در کنار جنس، و جنسیت، مسائل دیگری نیز در وقوع خشونت نقش دارند، مانند نژاد، وضعیت تابعیت، شرایط مالی، و … . نکته دوم و شاید مهمتر اینکه همه این امور در ارتباط با یکدیگر وقوع خشونت را تسهیل میکنند و باید در ارتباط با یکدیگر فهمیده شوند و نه جداگانه. فهم جداگانه از این امور فهمی منطبق با واقعیت نیست. اما همانطور که میدانیم، در عالم حقوق همواره گرایش قدرتمندی به سمت طبقهبندی کردن امور و جداکردن و تعریف دقیق ارائه دادن از آنها وجود دارد. این ویژگی حقوق منجر به کجفهمی پدیده خشونت خانگی شدهاست.
به کانال تلگرام خانه امن بپیوندید.
اگر به مثال ابتدایی این نوشته برگردیم، باید گفت که زن مورد تعرض نه تنها باید بتواند در دفاع از خود به رابطه بین اهالی خانه وخود (که همراه با تعرض جنسی بوده) اشاره کند، بلکه باید وضعیت مهاجرت خود را و این که به دلیل مهاجر بودن، اهالی خانه در ارتکاب به خشونت جریتر شدهاند نیز استناد کند. هر دوی این موضوعات باید مبنای دفاع از زن مذکور باشد. همینطور دادگاه نیز باید هر دوی این دفاعیات را بشنود چرا که بهدرستی از تقاطع و برخورد “زن” بودن قربانی و “مهاجر” بودن قربانیست که (امکان ارتکاب به) خشونت پدید آمده است. این نیاز برای برخود با پدیده خشونت خانگی از منظر میانگونگی بسیار جدیست و چشمپوشی از آن پیامدهای ناگواری به همراه خواهد داشت.
در پایان باید گفت که از منظر سیستماتیک، خشونت بهطور کلی و خشونت خانگی بهطور خاص، زاده ساختارهای تبعیضآمیز قدرت است، و این ساختارها همواره به بازتولید و تقویت یکدیگر میپردازند و تمرکز بر یک ساختار (مثلا جنسیت) اگر به معنای نادیده گرفتن سایر ساختارها (در همان تجربه خشونت) باشد، میتواند کارکردی عکس داشته باشد و خود سبب پابرجایی و ماندگاری خشونت خانگی شود. میانگونگی اما میتواند حقوق را در زمینه خشونت خانگی متحول کند که در نوشتارهای بعدی به سایر کارکردهای میانگونگی خواهیم پرداخت.
[۱] میانگونگی برابر واژهای برای کلمه intersectionality است و بیانگر تجربه خاص خشونت افراد—در برابر تعاریف کلی—است.
[۲] برای نمونه و برای توضیح تاریخ تطور پدیدهی خشونت، به کتاب مجازات و زندان نوشته میشل فوکو نگاه کنید.
[۳] مثال دیگر در این خصوص را میتوان دربین کشورهای حوزه خلیج فارس یافت که کارگران و پرستارانی را که درمنزل ایشان کار میکنند، به دلیل همین غفلت قانونی و ناکارامدی تعاریف، میتوانند مورد تعرض قرار دهند و از پیگرد مصون بمانند.
[۴] برای نمونه نگاه کنید به:
Kimberlee Crenshaw, “Mapping the Margins: Intersectionality, Identity Politics, and Violence Against Women of Color,” (۱۹۹۰-۹۱) ۴۳ Stanford Law Review, 1241