فریده موسوی
۴۰ سال از روزی که به کلاس اول رفتم گذشته است و من هر سال چند روز مانده به اول مهر مثل روز اولی که پا به مدرسه گذاشتم دلهره و نگرانی دلم را آشوب میکند. آشوبی که تصمیم گرفتم دخترکم که امسال راهی مدرسه میشود هرگز با آن روبهرو نشود.
پدر من کارمند بانکی در یکی از شهرهای جنوب بود و ما هر از چند سالی بار و بندیل میبستیم و به شهر دیگری اسبابکشی میکردیم. من دختر اول پدر و مادری بودم که اختلاف فرهنگی فراوانی با هم داشتند و تنها توافق پدر و مادرشان بود که آنها را سر سفره عقد نشانده بود. مادر من در پانزده سالگی عروس شده بود و تمام عمر درس نخواندنش را بر سر پدرم کوبیده و پدرم که عاشق همکارش بود و به اجبار با مادرم ازدواج کرده بود تلخکامی ازدواج اجباری را در خانه خالی میکرد.
یک هفته به مدرسه مانده پدرم به یاسوج منتقل شد و من در همان کودکی نگران نداشتن کیف و حاضر نبودن روپوش مدرسه بودم. هنوز اسمم را در مدرسه ننوشته بودند و من فکر میکردم که همچنان بیسواد میمانم. سه روز از اول مهر گذشته بود و من هنوز راهی کلاس نشده بودم. پدرم باید خودش را به محل کارش معرفی میکرد و کامیونی که باید وسایل ما را به یاسوج میآورد معلوم نبود چرا دیر کرده است.
روز چهارمی که همه راهی مدرسه بودند من یکریز گریه میکردم و بهانه میگرفتم که با یک کشیده پدرم از پلههای حیاط پرت شدم و خون و اشک صورتم را پوشاند. پیشانیام چهار بخیه خورد و گریه من توی قلبم خفه شد. من ده روز بعد از باز شدن مدرسه راهی دبستان شدم ولی تا امسال که دخترم باید تجربه کلاس اول را طی میکرد خاطره آن روزهای تلخ با من مانده است. دورانی که برای من با خشونت شروع شد و تا سالها اضطرابش را بر تن و جان من تحمیل کرد.
چطور از بچهام جدا بشم
والدین باید بدانند اولین روز مدرسه یکی از روزهایی است که چگونگی برخورد با آن میتواند آثار بلند مدتی بر روحیه کودکانشان داشته باشد. امیرعلی میگوید اضطراب بیش از حد پدر و مادر من از چند ماه قبل از باز شدن مدرسه من را به شدت ترسانده بود. تمام تابستان من را از این مدرسه به آن مدرسه میکشاندند که من در مصاحبههای متعدد شرکت کنم تا آنها مثلا اسم من را در مدرسه خوبی بنویسند. چند روز قبل از هر مصاحبه سفارشها و شعرحفظکردنها و دروغ و راست هایی که باید میگفتم را دهبار تکرار میکردند ومن در همان بچگی تصورم از مدرسه غولی بود که من باید با آن روبهرو شوم. درست به خاطر میآورم که با همه این ترسها من مشکلی برای جدا شدن از مادرم نداشتم ولی از چند ماه به مدرسه مادرم گریه میکرد که چطور از بچهام جدا شوم و من فکر میکردم که با باز شدن مدرسه ممکن است هیچوقت او را نبینم.
روز اول مدرسه دچار دلدرد شدم و تا سال آخر دبیرستان تا روزها مشکل انطباق با کلاس جدید و مدرسه و شاگردان جدید را داشتم بهخصوص که من را سرویسی کرده بودند و همان روز از سرویس جا ماندم. آنروزها نمیدانستم چه حالی دارم ولی بعدها فهمیدم که همه آن اتفاقها من را بیقرار کرده بود طوری که واقعا نیاز به درمان داشتم. برای همین وقتی پسر خودم کلاس اولی شد چند روز قبل از مدرسه من یا مادرش تا دم مدرسه با او قدم میزدیم. مدرسه را غیر مستقیم به او نشان میدادیم و تمام تلاش خود را کردیم که با آرامش وارد مرحله جدید زندگی خود شود. ما حتی آبخوری و دستشویی را نشانش دادیم و شاید خندهدار باشد ولی چند بار با کفشی که برای مدرسهاش خریده بودیم بیرون رفتیم چون کفشی که من با آن به مدرسه رفتم تنگ بود و درست به خاطر میآورم که تا پاهایم تاول نزد هیچکس باور نمیکرد که کفشهایم اذیتم میکنند و پدرم مرتب میگفت جا باز میکند.
بدون شک کلاس اول برای بچهها و پدر و مادرها پر از شادی و دلهره است ولی این رفتار والدین و اطرافیان است که میتواند مدرسه را با شادی یا ترس همراه کند. فشار بیش از حد روی کودکان برای انجام تکالیف و یا نمره بیست، مقایسه آنها با دیگران، انتخاب مدارسی با مقررات سخت و دستوپاگیر و بسیاری از رفتارهای والدین میتواند از مدرسه یک مکان توام با امنیت و یا مکانی غیرقابل تحمل ایجاد کند هر چند که متغیر رفتار اولیا مدرسه نیز جای بررسی دارد.
دفتر مشقم را پاره کرد
هانیه نیز می گوید: من مدرسه را هیچوقت دوست نداشتم چون مادرم با هر اتفاقی خودش را به مدرسه میرساند و گزارش همه کارهای من را به معلم و معلم تربیتی میداد. چندینبار دفتر مشق من را پاره کرد چون من خیلی خوشخط نمینوشتم. هیچوقت به حرفهای من گوش نمیداد و اگر در مدرسه به مشکلی برخورد میکردم باور و حمایت نمیکرد. نمره بیست برایم کابوس بود چون پدرم به کمتر از بیست راضی نبود و من بارها برای نمره ۱۷ کتک خوردم. اگر مانتو یا مقنعهام لک میشد واویلا بود و همه اینها من را از مدرسه متنفر کرده بود.
از همان کلاس اول رشته تحصیلی من تعیین شده بود و جرات نداشتم که به آنها بگویم به ادبیات علاقه دارم و در واقع افسردگی که من با آن دست به گریبان هستم ناشی از همان روزهایی است که به مدرسه میرفتم. حالا که ازدواج کردهام اصلا علاقهای به داشتن بچه ندارم چون واقعا نمیخواهم تجربهای که من پشت سر گذاشتم را به هر دلیل تحمل کند.
این روزها همزمان با باز شدن مدارس در ایران است. هر رفتار، قانون و مقررات، سبک زندگی و محیطی که ما برای کودکان خود فراهم میکنیم میتواند در ساختن آینده و چگونگی زندگی آنها موثر باشد. قبل از آن که تصمیم به بچهدار شدن بگیرید به رفتاری که با او از دوران نوزادی تا بزرگسالی خواهید داشت فکر کنید. لازم نیست که وسواس به خرج دهید ولی با اندکی مطالعه پیرامون رفتارهایی که با آزار یا خشونت نسبت به کودکان اعمال میشود میتوانید به آگاهی خود برای پیشگیری از خشونت نسبت به کودکان بیافزایید و دنیای بهتری برای آنها بسازید.