Photo: Alon-o/ Bigstock.com
پریسا صفرپور
بکتاش ۴۶ ساله و بیکار است. اگرچه مدرک و سابقۀ مهندسی صنایع دارد اما حدود ۲۱ ماه پیش وقتی چند نفر از همکارانش را تحریک کرد که برای هفت ماه حقوق عقب افتادۀ خود مقابل اتاق مدیرعامل تجمع کنند اخراج شد. میگوید آنقدر که درد بیکاری و بی پولی و میانسالی عذابش میدهد نگران قهر و طلاق و مهریه همسرش نیست.
در ابتدای گفتگو زیاد حاشیه میرود و احساس میکنم قصد دارد از آنچه که به خاطرش با او تماس گرفتهام فرار کند. بلاخره خودش از مهریه و طلاق میگوید و من فرصت میکنم اصل مطلب را بپرسم:
کاش پیش از اینکه به تقاضای مهریه برسیم از خشونت حرف بزنیم.
اوایل که اینطوری نبود. وقتی خانوادهام او را برایم انتخاب کردند یک دختر کمرو و معصوم و کمسواد بود. از فامیل. همه میگفتند دروتخته به هم جور شدهاند. من از او کمروتر او از من خجالتیتر. من از او کم حرفتر او از من ساکتتر. اما وقتی دخترمان به دنیا آمد، عوض شد.
وقتی بچه هفت هشت ماهه بود زمزمههایی از او میشنیدم نظیر اینکه بایستی تغییر کنیم. میگفت جامعه گرگ است و بره بودن خطاست. میگفت اگر قرار است پدرومادر موفقی باشیم باید عقاب بشویم. وحشتش از بزرگ کردن بچه زیاد شد و ترسید نکند او آسیب ببیند. مدام به من گوشزد میکرد که بیعرضه هستیم و فلانی خوب بلد است در آینده بچهاش تأثیر مثبت بگذارد ولی ما بیدست و پا هستیم و دخترمان بدبخت میشود. تا بچه سه ساله شد و دومی را باردار بود از این رو به اون رو شده بود. مدام غر میزد و پرخاش میکرد و تا می خواستم آرامش کنم میگفت تو خودت که عرضه و مردانگی نداری بگذار من تکیه گاه این زندگی شوم.
مگر به جز زایمان بحران خاصی پشت سر گذاشته بودید مثلا در روابط اجتماعی،اقتصادی وعاطفی؟
نه، من که نمیدانم! ولی به نظرم معمولی بود. با فامیلها و دوستهایمان میرفتیم و میآمدند و زندگی ایرانی دیگر. دهه هفتاد بود و یک عالمه اتفاقات خاص اجتماعی اقتصادی سیاسی ولی ما سرمان به زندگی خودمان گرم بود.
از چه زمانی خشونت را وارد رابطهتان کرد؟ شما تحریکش نمیکردید؟ هیچ وقت کتکش نزدید؟
رابطه ما اصلا جوری نبود که من بخواهم کتک بزنم. اصولا من همیشه کتک خور بودم بین
رفقای مدرسه و خواهر و برادرها. اصلن خجالت میکشیدم از او بخواهم مثلا غذا را بکشد یا مثلا وقتی از دست بچه عصبانی میشد، میگفتم میخواهی ما برویم بیرون تو دوش بگیری آرام بشوی؟
مثلا تو مسائل زناشویی خجالت میکشیدم پیش قدم بشوم. ولی او بعد از بچه دوم بدتر شد. اولی را کتک میزد که چرا دومی مریض است. دومی را میکوبید زمین که چرا مزاحم شده و نگذاشته برای اولی مادر خوبی باشد. من هم وقتی ازدواج کردیم ۱۹ ساله بودم و در مغازه پدرم کار میکردم و درس میخواندم. وقتی ۲۵ ساله بودم هم دوفرزند داشتم و هم مهندس شده بودم. شبها دیر می آمدم و فقط روزهای تعطیل میدیدم چطور با بچهها رفتار میکند. همه را هم می گذاشتم به پای خستگیاش و شیطنت بچهها و حق مادریاش.
پس شما مسئولیت خانه و بچه و زندگی را تمام و کمال به او سپرده بودید؟
دورهاش بود که مرد مسئول بیرون باشد و زن داخل. زنهایی شاغل بودند اما او فقط تا دوم راهنمایی درس خوانده بود حتا سیکل نداشت. خودش برای همه فخر میفروخت که کدبانو است و مادر تمام وقت سنتی است و شوهر مهندس دارد.
از چه زمانی رابطۀ خودتان آسیب دید؟ یعنی چه وقت متوجه شدید به شما هم پرخاش میکند؟
از همان روزها دیگر. همان وقت که بچه را کتک میزد اگر من حتا آرام بچه را از او دور
میکردم و بغلش میکردم و میگفتم عیبی نداره گریه نکن این میگفت چرا بچه را خراب می کنی. چرا نمیگذاری تربیتش کنم. چرا با من دو حرف هستی جلوی بچه. در کل اعصابش خرد بود و فقط
جلوی پدرش مظلوم میشد. بچه سوم که آمد دیگر اصلا نمی شناختمش.
راستش دیگر میل جنسی هم به او نداشتم. میرفتم سرکار و می آمدم و سرم به تلویزیون یا روزنامه گرم میشد. بعد هم دیگر اتاق خوابمان جداشد و من با پسر بزرگم در یک اتاق می خوابیدیم و او با دخترم و پسر کوچکم در اتاق دیگر. حدود هفت سال پیش که دیگر بچهها از آب و گل درآمده بودند گفت میخواهد برود کار بکند. گفتم کجا چطورتو که حتا آرایشگری و خیاطی هم بلد نیستی گفت نمیدانم یاد میگیرم میخواهم بروم کلاس این کلاس آن آشپزی فلان چنان. خلاصه دیگر نمیخواست خانه باشد. گفتم برو چه بهتر که خستگی کار خانه بین بچهها قسمت بشود و من و تو به هم برسیم و گردش برویم و از این حرفها، ولی به تندی گفت میخواهم مال خودم باشم چون تو هم با بچهها فرقی نداری. چه از لحاظ زحمت زیادی که برایت کشیدهام چه از نظر بی عرضگی.
خلاصه دروتختهای به هم خورد و یک همکار من گفت برادر زنش پزشک است و دنبال منشی میگردد. ما اقدام کردیم که خانمم برود. رفت و حالا هم تزریقات و پانسمان یاد گرفته دیگر منشی نیست وهم مطب به یک کلینیک کوچک تبدیل شده است.
خوب پس چطور کار به طلاق و مهریه و مشکل مادی رسیده است؟
والله ایشون معتقد است که بنده در کل بیعرضه هستم و حتا میگوید اگر من زنت نبودم مهندس نمیشدی. میگوید خودت بیعرضه بودی که حقوقت عقب افتاد. خودت بیدست و پا هستی که آنقدر رو بازی کردی تا اخراجت کردند. حتا آن زمان او مرا تحریک کرد و اصرار داشت اعتصاب کنیم که حقوقمان را بدهند ولی حالا میگوید به تک تک حرفهایم گوش و عمل نکردی وگرنه اخراج نمی شدی. ۲۱ ماه بیکارم و ۷ ماه حقوق نداده بودند این ۲۸ ماه او خرج زندگی را داد.
حدود ۵ ماه پیش گلدان را برداشت کوبید تو سرم که ای خاک تو سر بی همه چیز بیات که بجای اینکه پناه و حامی و الگوی بچهها باشی از سگ پاسوخته بدتری.
یعنی عملا شما را مورد ضرب و شتم قرار داد! و شما چه کردید؟ مقابله به مثل نکردید؟
بله دیگر. نه من نزدم. اول گلدان پر از خاک خیس و گل حسنی یوسف را تو سرم زد که من شوکه شدم جا خوردم تا به خودم بیایم مرا زیر مشت و لگد گرفت. به نظر من مریض است. من حاضرم باز هم کتک بخورم ولی دست روی سگ و گربه هم بلند نمیکنم چه برسد به زن و بچه.
الان ۵ ماه است ما یا از پدرم قرض میگیریم بنده خدا یک مغازه پلاستیک فروشی کوچک محلی دارد با نزدیک به ۸۰ سال سن برای لقمه نانش آن را باز میکند با روزی پنج شش تا مشتری. دارم با یارانه و قرض قوله و کم خوری روزگار می گذرانم ولی این بچهها چه گناهی دارند که مادرشان عید هم برایشان خرید نکرد. حالا به آشنا و فامیل پیغام پسغام میدهد که طلاق میخواهم. گفتم برو دنبالش. مهریه هم میخواهد. از کف دستی که مو ندارد چطور میشود زلف زلیخا بافت!؟ چشمش دنبال دو دانگ سهم من از خانه است. چون ما وقتی با وام وبدبختی خانه را خریدیم او اصرار داشت کامل به نامش بشود. برادرم که۱۵ درصد پول خانه را مثل وام به ما قرض داده بود به او گفت بهتر است دو دانگ به نام مرد خانه باشد و چهاردنگ دیگر به نام تو و بچهها.
منبع: مجله مردروز