ماهرخ غلامحسینپور
«هروقت میخواهم از امیرآباد بپیچم به سمت گیشا، سر چهارراه که میرسم دعادعا میکنم چراغ راهنمایی سبز باشد و ذهنم را درگیر نگاه دخترک گلفروش و فالفروش نکند. بهخصوص وقتی بچههایم نشسته باشند پشت سرم گازش را میگیرم که بگذرم و هیچ نبینم و هیچ نبینند. بیشتر از آنکه از نگاه دخترک گلفروش شرمم بشود، از نگاه پرسشگر دخترم خجالت زدهام که هیچ نمیگوید اما جوری نگاهم میکند که تا اعماق استخوانم میسوزد، انگار که بگوید تو هم جزئی از این سیستم بودهای، وقتی پشت کرسی نمایندگی مجلست نشسته بودی و من را میفرستادی مدرسه روشنگر و دولا پهنا پول شهریه مدرسهام را میدادی، هیچ به فکر روزگار این بچهها هم بودی؟»
اینها واگویههای شب گذشته دوستی است که دو دوره نماینده مجلس شورای اسلامی بوده و این روزها از نقد خودش گریز ندارد. اما آنچه مسلم است، پذیرش این حقیقت تلخ است که نخستین قدم خشونتی به نام «کار کودکان» را والدین کودک برمیدارند. والدینی که به علت فقر، تامین هزینه مواد مخدر، بیماری، ناکامی، زیادهخواهی و یا هر عامل نادلخوش دیگر، کودکشان را بیرحمانه به پل شکنندهای تبدیل میکنند تا به مقاصد مالی خودشان برسند.
از سال ۱۹۹۹ که کنوانسیون منع و اقدام فوری علیه کار کودکان در سازمان ملل متحد تصویب شده تا امروز، بیش از هفده سال میگذرد اما چرخه کار کودکان در تمام این سالها هرگز متوقف نشده و آنچه دردناکترین بخش ماجراست، نقش والدین در تداوم این چرخه دهشتبار است. والدینی که کودکشان را میفروشند، اجاره میدهند یا وادار به کارهای سختی میکنند که آنها را از ادامه تحصیل و زندگی عادی بازدارند.
طبق آمار ارائه شده توسط مرکز آمار ایران که در سال ۸۵ ارائه شد ۱ میلیون و ۷۰۰ هزار کودک در ایران به صورت مستقیم درگیر کار هستند و بررسیها نشان میدهد هرکدام از این کودکان ماهیانه ۸۰ تا ۱۰۰ هزارتومان درآمد دارند.
پدیده کار کودکان منحصر به کشور ایران نیست. سازمان جهانی کار از وجود سالانه ۲۵۰ میلیون کودک پنج تا چهارده سالهایی خبر میدهد که بی آنکه دوران کودکی را به عافیت بگذرانند، از کودکی کردن محرومند، ۱۲۰ هزار نفرشان کار می کنند و از این ۱۲۰ هزار نفر، بیش از ۶۰ درصدشان در آسیا زندگی میکنند.
در ایران و در طول چند سال اخیر از آمار کودکان بیسرپرست کاسته شده و به آمار کودکان بدسرپرست افزوده شده است. آنگونه که عبدالرحیم تاجالدین، مدیر کل دفتر توانمندسازی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی سال گذشته به ایسنا گفته، حدود هشتاد درصد کودکانی که اکنون در بهزیستی نگهداری میشوند، کودکان دارای پدر و مادری هستند که به علت بدسرپرستی، به بهزیستی سپرده شدهاند. کودکانی که خرید و فروش و اجاره داده میشوند، به کارهای سخت گمارده شده یا تحت خشونتهای شدید خانگی هستند و از طریق اطلاعات مردمی به بهزیستی گزارش میشوند.
مهمترین عامل افزایش آمار کودکان کار و خیابان، پدیده غمانگیز فقر است. خانواده که باید مهمترین مامن و جایگاه امنیت کودکان باشد، این بار قادر به ایفای نقش حمایتگرش نیست و تبدیل به عامل خشونت میشود. چهاردیواری امن خانه نه تنها قادر نیست کودک را در پناهش بگیرد و به نیازهایش توجه کند، بلکه به کودک به عنوان عاملی برای ایجاد درآمد نگاه میکند.
بر اساس آنچه که ابراهیم غفاری، معاون اجتماعی سازمان بهزیستی به ایسنا گفته، بیش از ۶۱ درصد کودکان کار در خیابانهای کشور، ایرانی و ۳۸ درصدشان افغانند و ۷۶.۸ درصدشان با خانواده زندگی میکنند. به عبارت بهتر آنها از سر اجبار و فقر و با تشویق و خشونت والدین، از تحصیل و کودکی محرومند و کار میکنند.
از این کودکان ۲۱ درصدشان رابطه جنسی را تجربه کردهاند، میانگین سنی تجربه جنسی برای دختران، دوازده و نیم سال و پسران سیزده سال و نیم است و به قول علمناز حسنزاده روانشناس و کارشناس امور خانواده، آنچه که آنها را در خیابانها ماندگار میکند عادت کردن به نقش قربانی و اعتیاد به مهرورزی روزانه مردم است.
به گفته این روانشناس «آنها غالب درگیر بحران هویتند. یا افسرده و فرورفته در خودند یا پرخاشگری میکنند و قابل کنترل نیستند. آنها به علت برخوردهای تحقیرآمیزی که در خیابانها به طور مداوم با آن سروکار داشتهاند، به شدت آسیب دیده و نیازمند رواندرمانی و انجام تستهای روانشناسی هستند.»
علمناز حسنزاده به تحقیقی اشاره میکند که در سال ۱۳۶۶ در خصوص کودکان بزهکار در زندان اطفال انجام داده است: «غالب کودکان بزهکاری که به نوعی مورد تحقیق من بودند، یک دوره در خیابان کار کرده بودند. با وجود محیط خانوادگی به شدت آشفته، فقر شدید مالی، دیرآموزی و فقر ذهنی، صدمات و لطمات جبرانناپذیری دیده بودند و برخی از آنان که مواد مخدر خرید و فروش میکردند، تجربه آزار جنسی و تجاوز داشتند و میتوانم به جرات بگویم اولین آزاررسانهای این افراد، والدینشان بودند.»
اما آیا قانون حمایت از خانواده در ارتباط با کودکان بدسرپرست هیچ تمهیدی نیاندیشیده است؟
موسی برزین خلیفهلو، وکیل و پژوهشگر، در مورد مواد قانونی حمایتگری که والدین ناشایست را مورد هدف قرار میدهد، به خانه امن میگوید: « در قانون جدید حمایت از خانواده، اگر والدین، شایستگی حضانت کودک را نداشته باشند، مثلا به شکل زیانآوری به الکل و مواد مخدر اعتیاد داشته یا به فساد اخلاقی شهره باشند، طفل را ضرب و جرح کنند یا از او در مسیر مشاغل ضد اخلاقی مثل تکدیگری سوءاستفاده کنند یا به بیماری روانی مبتلا باشند، این وظیفه به جد پدری واگذار میشود. اما در صورتی که جد پدری در قید حیات نباشد یا به دلایلی، صالح به نگهداری کودک نباشد، تعیین سرپرست به عهده دادگاه خواهد بود. در این صورت محکمه قضایی الزامی به سپردن کودک به اقوام و نزدیکانش ندارد.»
در این مورد نظر حامد فرمند، فعال حقوق کودکان را جویا شدهام. او در ابتدای گفتگو تاکید میکند فقط زمانی میتوانیم پدیده کودکان کار را واکاوی کنیم که فراموش نکنیم این معضل اجتماعی دقیقا از کجا ریشه گرفته و باور کنیم تا زمانی که ریشههای این نابسامانی نخشکد، کماکان شاهد وجود کودکان کار و خیابان خواهیم بود.
او میگوید: «از نتایج پژوهشهای جستهوگریخته میتوان فهمید که متاسفانه در این مورد هم مثل بسیاری از آسیبهای اجتماعی دیگر، آمار دقیقی وجود ندارد، اما به خوبی میشود فهمید که پدیده کار کودکان به طور مستقیم و بیواسطه به مسئله فقر و شرایط اقتصادی مرتبط است.»
به گفته این کنشگر اجتماعی، «بیسوادی، فقر فرهنگی و اعتیاد ریشه اصلی این اتفاقند چرا که فشار اقتصادی، خانوادهها را وادار میکند تا وارد این چرخه بیمار شوند و البته این به جزء کودکانی است که هویت ندارند یا کودکان افغانستانی ساکن ایران که شرایط قانونی و اجتماعیشان، وادارشان میکند که به ناچار به کار کردن روی بیاورند و از چرخه آموزش باز بمانند.»
فرمند بر این باور است که «قبل از سرزنش کردن خانواده باید ریشهیابی کرد. تا زمانی که راهحلهای درازمدت و منطقی برای حل مشکلات مرتبط با فقر تدوین نشود، تا زمانی که چتر حمایتهای عملی نهادهای مدنی و دولتی بر سر افرادی که دارای شرایط اقتصادی بدی هستند، قرار نگیرد، این پدیده عملا برچیده نخواهد شد و ما در واقع از میانه، وارد این چرخه معیوب میشویم و هیچوقت هم قادر به متوقف کردنش نیستیم.»
از او در مورد عمدهترین مشکلات کودکان کار و خیابان میپرسم و او پاسخ میدهد که « کودکان کار قادر نیستند زندگی سالم و بدون فشارهای آسیبزننده را تجربه کنند، از آموزش باز میمانند و حمایت روانی و سلامت و بهداشت کافی نخواهند داشت. کودکان باربر یا کودکانی که در کورهپزخانهها کار میکنند به طور مستقیم سلامتشان در مخاطره خواهد بود و آنهایی که فعالیت معمولیتری دارند هم با کمبود مواد غذایی از داشتن تغذیه سالم محرومند.»
به گفته این محقق «در بسیاری موارد، نابسامانیها منجر به بیماری و حتی مرگ کودکان کار میشود و گزارشهای منتشرشده نشان میدهد که میزان ابتلای آنها به بیماری ایدز بیشتر از کودکان معمولی است.»
او به خروج کودکان کار از چرخه تحصیل اشاره میکند: «برخی از آنها کارگران دورهای هستند و همزمان با کار ممکن است تحصیلاتشان را ادامه دهند. اما بسیاری از آنها از چرخه تحصیل خارج میشوند و همین مسئله هم میتواند چرخه معیوب کار کودک را تداوم ببخشد و آنها را در مرحله فقر باقی نگه دارد.»
کودکان کار فرصت شکوفایی استعدادهایشان را نمییابند. آنها در معرض تحقیر و سرزنشند؛ با دیده ترحم نگریسته میشوند و آسیبهای جدی رفتاری و روانی را تجربه میکنند.
به باور حامد فرمند «کاهش اعتماد به نفس، دست زدن به رفتارهای خشونتآمیز و حتی نابهنجار، برور رفتارهای پرخطری مثل استفاده از الکل، مواد مخدر و سکس پرخطر، بخشی از خطراتی است که کودک کار را تهدید میکند. او وارد مناسبتهایی میشود که هنوز هم به لحاظ ذهنی آماده آنها نیست. طبعا نمیتوان آسیبهای روانی کاهنده این گروه را نادیده گرفت. آسیبهای روانی سختی که میتواند منجر به منزوی شدن یا کاهش اعتمادبهنفس آنها شود.»