Photo: gstockstudio/Bigstock.com
ماهرخ غلامحسینپور
در بخش نخست این گفتگو به وجود سقف شیشهای برای ممانعت از رشد و ترقی زنان اشاره کردیم و اینکه خشونت الزاما به معنای ضرب و جرح یا استفاده از الفاظ خشن و تحقیرآمیز نیست. شکل پنهان دیگری از خشونت میتواند ایجاد موانعی زیرپوستی، پنهان و هزارلایه باشد که مانع رشد تحصیلی و حضور آزادانه زنان در فعالیتهای اجتماعی است.
دکتر مهرداد درویشپور، جامعهشناس و محقق ساکن سوئد به ساختار یک جامعه پدرسالار و مکانیزمهای پیچیده چنین جامعهای اشاره میکند، مکانیزمی که الزاما همواره با زور و اعمال قدرت فیزیکی همراه نیست، بلکه با تکیه بر «منابع ارزشی» یا «منابع سمبلیک قدرت» نیز، میتواند یک رابطه نابرابر را مشروع جلوه دهد. در بخش دوم این گفتگو درمییابیم که «عشق رمانتیک» هم در این میانه میتواند مهره مهم چنین مکانیزمی برای مشروعیتبخشی به نابرابری باشد.
آقای درویش پور روحیه سلطهپذیری الزاما به دنیای مردانه تعلق دارد؟
خیر، متاسفانه فقط مردان نیستند که به این قبیل باورها پایبندند، بلکه بسیاری از زنان هم اینگونه میاندیشند. زنانی که تصور میکنند انجام بسیاری از وظایف خانگی فقط مربوط به آنهاست، عملا نقش فرودست خود را پذیرفته و به آن مشروعیت دادهاند. حتی زبان نیز همچون بخشی از منابع ارزشی قدرت در مشروعیت بخشیدن به روابط نابرابر میتواند یاری رساند. مثلا گفتن این که در مراقبت از فرزندان، مردان نیز باید «کمک» کنند، واژه و ادبیاتی در تثبیت فرودستی زنان است. گویی مراقبت از فرزندان نه بخشی از مسئولیت مردان، بلکه کمکی است به زنان در انجام وظیفهشان! حتی اینکه مردانی که اهل کمک کردن در کار خانگی یا مراقبت از فرزندان هستند، تشویق و تحسین میشوند، بخشی از مکانیسم مشروعیت بخشیدن به نابرابری در کار خانگی و زندگی خانوادگی است. آدمی کسی را که مشغول وظیفه و مسئولیت بدیهی، عادی و روزمرهاش است تحسین نمیکند! هم از اینرو کمتر زنانی که بنا بر نقشهای جنسیتی سنتی علیرغم خستگی مفرط ناشی از کار بیرون و کار خانگی، از فرزندان خود مراقبت میکنند، مورد تحسین واقع میشوند. زیرا که این امر گویی تنها «وظیفه عادی و روزمره» اوست.
یعنی طرز تلقی یا باورهای سنتی و پدرسالارانه خود یک منبع ارزشی قدرت است که مانعی بر سر مسیر رشد و ترقی است؟
بله. در عین حال میخواهم بگویم اعمال زور و انواع خشونت مردان تنها مانع رشد و ترقی زنان نیست، بلکه منابع ارزشی قدرت نیز به این نوع تبعیضها مشروعیت میبخشد و خود زنان هم میتوانند در بازتولید این نابرابری نقشی جدی داشته باشند. از طریق تن دادن و پذیرفتن موقعیت فرودست خود با هنجارمند کردن ارزشهای پدرسالار.
منابع سمبیلک قدرت در این میان چه نقشی دارند؟ مثلا عشق در این میانه چگونه نقشآفرینی می کند؟
عشق میتواند خود منبع ستمدیدگی زنان باشد. عشق در دورههای گوناگون تعاریف و معانی متفاوتی به خود گرفته است. عشق افلاطونی، عشق رمانتیک (زائیده عصر روشنگری) و عشق ناب مبتنی بر بینیازی و برابری در جهان امروز. اما معمولا وقتی مردم در مورد عشق سخن میگویند بیشتر مرادشان عشق رمانتیکی است که به لحاظ تاریخی و ارزشی مبتنی بر یک رابطه نابرابر است. عشقی که منبع ستمدیدگی و تمکین زنانه است. عشقی که در آن زن دهنده و مرد گیرنده است. اصولا تصور اینکه در متن روابطی نابرابر، عشق بتواند معنایی برابر به خود بگیرد، بهتانگیز است.
مکانیزم عادی شدن این رابطه نابرابر یا عشق نابرابر چیست؟
نابرابری منابع قدرت باعث میشود احتمال آن که زنی در موقعیتی سخت فرودست به اولین کسی که در مسیرش قرار گیرد یا به او ابراز علاقه کند و یا بتواند آینده او را تامین کند، دلبسته شده و تصور کند که با زندگی مشترک مسیر زندگیش تغییر خواهد کرد، کم نیست. از آن بدتر در شرایط نابرابری خشن روابط پدرسالار حتی ممکن است هر نوع رابطه بیمارگونهای به عنوان یک عشق رمانتیک تلقی شود. برای مثال وقتی زنی یک عمر از محرومیت جنسی رنج ببرد، استقلال اقتصادی نداشته باشد، اجبار و نظر دیگران از عناصر تعیین کننده در تشکیل زندگی خانوادگی او شوند، به چه آسانی ممکن است به عشقی به اصطلاح رمانتیک پناه برد تا تعالی یابد. برای مردان اما عشق رمانتیک امکانی برای بهره بردن عاطفی و جنسی از زنان در کنار بهدست آوردن موارد دیگری است که زنان به آنها میدهند. بدین ترتیب اینگونه عشق رمانتیک که در متن نابرابری عمیق جنستی شکل میگیرد، خود به ابزاری برای بازتولید و افزایش نابرابری بدل میشود.
سوال اینجاست که چطور در جوامع پیشرفته که زنان به حقوق برابرتری دسترسی پیدا کردهاند، کار نابرابر خانگی سربرمیآورد؟ چگونه است که بسیاری از آنان حتی به خشونت تن میدهند؟
بخشی از این عوامل می تواند ناشی از وابستگیهای اقتصادی یا روانی باشد. ترس از تنهایی، ترس از محروم شدن از منابع اقتصادی و بیپولی بسیاری از زنان را به این وادی میکشاند. بسیاری از زنان مورد خشونت قرار گرفته در پاسخ به این پرسش که چرا رابطه را ترک نکردهاند، میگویند به خاطر اینکه شوهر یا دوست پسر خود را دوست داشته و عاشق او بودهاند، یا بر آن باورند که این مردان آنها را دوست داشته و قصدشان خشونتورزی نبوده، بلکه فشار کار زیاد، استرس، الکل و دیگر دشواریها علت خشونتورزی بوده است. یا بسیاری میگویند مرد زندگیشان از عمل خود پشیمان شده است و طلب بخشش کرده و این زنان نیز برای از دست ندادن زندگی، امید به پایان یافتن این خشونتها و اینگونه دلایل آنها را بخشیدهاند. بدین ترتیب عشق میتواند عامل مشروعیت بخشیدن به یکی از خشنترین جلوههای پدرسالاری و رابطه نابرابر نیز بشود. عشق میتواند به عنوان یک منبع سمبلیک قدرت در نهادینه کردن و مشروعیت بخشیدن به فرودستی زنان عمل کند. بنابراین حتی عشق زنان به مردان نیز میتواند عنصر مهمی در ایجاد مانع برای پیشرفتشان شود.
پس تکلیف عشق پاک و واقعی چه میشود؟
«عشق پاک و بینیاز» یا «رابطه ناب» به زعم گیدنز زمانی شکل میگیرد که عناصر غیراختیاری از رابطه رخت برکند. یعنی فرد برای فدا کردن خود، عاشق دیگری نمیشود، بلکه برای متحقق کردن خود به دیگری عشق میورزد. عوامل دیگری جز دلبستگیهای عاطفی در شکل گرفتن یا حفظ رابطه نیز تعیین کننده نیستند. از اینرو به محض اینکه یکی از طرفین احساس ناخرسندی از نابرابری رابطه کند یا حس کند که دیگر خود را نمیتواند در این رابطه متحقق کند، به خاطر رعایت افکار عمومی و «حفظ آبرو» یا فقر و تنگدستی، یا وابستگیهای دیگر این رابطه نابرابر را حفظ نخواهد کرد.